پرنسس خونمون محیا پرنسس خونمون محیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

Thanks God for my life

عکسهای بامزه و 10 روز تا اغاز شش ماهگی

    محیا گلی: وای مامان بذار دامنمو بندازم زشته    ای   وای  یعنی پوشکم  دیده شد؟؟   اشکال نداره بابا ...خنده رو عشقه   هورا هورا چه دختر خوب ونازی ام من   دختر نازنینم واقعا که معنی اسمت خیلی برازندته ... زندگی   دارم فکر میکنم روزهایی که تو نبودی چطور زندگی میکردم و روزهای کسل کننده به یادم میاد . درسته الان به خاطرت فعلا از خیلی چیزها زدم  مثل ادامه تحصیلم برای ارشد مهندسی یا شغلم. ولی مطمینم  اگه برای شما وقت بذارم چیزی رو ازز دست نمیدم . قصد دارم یکی دوسالی از همه چی به خاطر دخت...
25 خرداد 1392

این روزهای من

عروسکم این روزها همه ی زندگی ام شده ای . حداقلش اینه که بابایی از دست من که همش میگفتم زود  حوصله ام سر رفته و بریم بیرون خلاص شده حالا بابایی ات یا هر کی بگه بریم بیرون جواب نه میشنوه عزیزم چون شما تو خونه راحت تری و دوست داری خونه با مامانی بازی کنی و بهت برسم .دوست ندارم برم بیرون خوش بگذرونم و شما اذیت بشی . دلم میخواد همش بهت برسم آموزشت بدم باهات مثبت حرف بزنم و در موردت کتاب بخونم و توی اینترنت راجب شما نی نی های ناز اطلاعات جمع کنم  درمورد آموزشت  تربیتت  و نگهداریت گل من . و یا اینکه وقت کنم دلم میخواد وبلگت رو برات به شکل عالی به روز رسانی کنم تا کودکیت رو برات خاطره انگیز ثبت کنم و بهترین هدیه من به شما ب...
20 خرداد 1392

دیداری با اسباب بازیهای مامانی

اینا پانداها برام خیلی خاطره انگیز و عزیزه مامانی .چون سه تاشم بابات برام خریده دوتا پانداها به مناسبت اولین و دومین ولنتاینمون و اون آقاسگه هم به خاطر اولین قهرو آشتی مون . گذاشتم تو اتاقت مامانی شما هم نباید خرابشون کنی ... محیا : باشه مامان جون قول میدم ...
15 خرداد 1392

اولین حالت نشسته

اینجا دفعه ی اول بود که به حالت نشسته گذاشتمت خیلی خوشت اومده بود کاش فیلمتم اینجا میشد بذارم من بهت میگفتم : " خوش اومدی مامان"  و شما میزدی زیر خنده قربونت برم عزیزم که اینجوری با ژست میشینی ملکه ی من ...
15 خرداد 1392

دل نوشته

  عزیز دل مامان عاشقانه دوستت دارم . عشق را هزار بار تجربه کرده ام اما تو والاتر از آنی که دوست داشتنت را عشق بنامم.تو تمام  زندگی منی .بودنت به من حس تازه ای می دهد, حس مادری . خنده هایت معنی واقعی زندگیست . هر روز وقتی معصومانه با چشمهای نازت نگاهم میکنی خدا را می ستایم برای بودنت.وقتی میخواهی حرف بزنی و با زبان بی زبانی صدایم میکنی به خود می بالم .گاهی دوست دارم تو را دوباره در دلم جای دهم تا از دوست داشتنت سیراب شوم .  ممنونم از داشتنت     محیا قبل از چهل روزگی ...
9 خرداد 1392

بعد واکسن چهار ماهگی

امروز ٢خرداد وقت کنترل بود با مادر وعمو رفتیم ماشااله وزنتم روی نمودار  نرمال نرمال بود 7کیلو شده بودی جیگر مانکن من !  واکسن ٤ماهگیت رو هم  زدیم الانم حال نداری و استامینوفن بهت دادم و الهی فدات بشم مامانی که وقتی پات رو تکون میدی درت میاد از دیشب همش استرس داشتم و دلم واست میسوخت از اینکه فردا وقع واکسن دردت میاد وگریه میکنی ...ولی خوب به هرحال باید این مراحل رو هم گذروند دیگه امیدوارم امشب مثل واکسن دو ماهگیت تب نکنی عزیزم قصه نخور مامانی تا صبح بالا سرت بیداره     ...
4 خرداد 1392

پارک مره خونی

دیروز روز پدر 92.3.3 باعمو اینا رفته بودیم مره خونی .شما که فقط خواب بودی بیدارم که شدی گشنه ات بود وزمین وزمان رو به هم دوختی   برعکس مهدی توپولو پسرعموی مامانی  ساکت و]روم داشت از طبیعت لذت میبرد ... بااضافه ی اینکه زود زود  گشنه اش میشد واسه همینم اینجوری چاغالو شده و دکترش گفته اضافه وزن داره!  خیلی بانمکه ماشالله  ای جونم عزیزم آقا خپلو ...
4 خرداد 1392